نازترین نینی دنیا | ||
|
سلام دختر قشنگ من.
خوبی نازنازی من؟ مامان دلش برات یه ذره شده خوشگلم.
شما میدونی تو سونوی قبلی ( ٢٤ مهر) قدت ١٦ سانتی متر و وزنت ١٧٥ گرم بود!!!
تازه نسبت به نینیهای هم سن خودت وزنت بیشتره عسلم. قربون اون دست و پای تپلت برم من.
عزیزکم دیروز با بابایی رفتیم واست یه بادی شلوار و یه جوراب عروسکی خریدیم. خیلی نازن....
سلام عزیز دل بابا. عصر یکشنبه (24مهر) من و مامانی قبل از اومدنمون به شمال رفتیم سونو تا ببینیم دخملی یا پسمل؟ نمی دونی دو تامون چه حالی داشتیم!!! من که از ته دلم دخمل می خواستم ولی خودمو واسه پسر آماده کردم تا اگه دختر نبودی خیلی ناراحت نشم, وقتی دکتر گفت یه دختر خانم نازه خشکم زد. تا حالا این قد خوشحال نشدم که ندونم از خوشحالی چه کار کنم. چند دقیقه طول کشید تا حالم جا بیاد مامانی هم خیلی خوشحال شدو بهم تبریک گفت.
بعد سونو حرکت کردیم بیایم شمال ,کلی آهنگ شاد گذاشتیم و تو ماشین کلی رقصیدیم . نمی دونم با چه سرعتی و ازکدوم شهرها اومدیم فقط به تو فکر می کردم , به فرشته کوچولویی که تو دل مامانه و دخمل بابا شده. نمی دونی بابایی تو خیالم چه قد نازت کردم, بغلت کردم و بوسیدمت. راستی قبل از اینکه بفهمیم دخملی سه بار اومدی به خوابم که یه دخمل ناز و خوشگل بودی.
مامانی و بابایی خیلی دوست دارن و از اومدنت خوشحالن. زودتر بیا و با خنده هات زندگی و عشق ما رو کامل کن.
سلام عزیزترینم. خوبی مامانی؟ دلم برات تنگ شده نازنینم. میخام برات از دیشب بگم که یه شب بد بود. من از غروب سردرد شدیدی گرفته بودم. بابایی کلی سرم و ماساژ داد و خوب نشد تا 2 شب که بابایی خوابش برد و منم داشتم خودمو به زور خواب میکردم که یهو دیدم حالت تهوع گرفتم.تا از جام بلند شم و خودم رو به دستشویی برسونم مثل برق و باد........... خلاصه راهرو و پارکت به گند کشیده شد. بابایی که از صدای سرفه های من از خواب بیدار شد دوید و اومد. منم که حالم خیلی بد بود داشتم ناخوداگاه گریه هم میکردم. اون بنده خدا هم منو آروم کرد و گفت برم بخوابم خودش همه جا رو ردیف میکنه.منم بعد از عوض کردن لباسام رفتم دراز کشیدم.تازه بابایی بیچاره امروز هم شیفت بود. خلاصه این هم داستان اولین حالت تهوع مامانیت که 3 ثانیه بیشتر طول نکشید ولی خیلی افتضاح به بار آورد. عسلم فردا صبح داریم میریم تهران خونه پدر جون و مادر جون.تو راه مواظب خودت باش. 5 شنبه هم نوبت دکتر تو بیمارستان چمران گرفتم. دوست دارم عسلکم.
سلام به عزیزترینم که 3 ماهه تو دلم لونه کرده. خوشگل مامانی من و بابایی دیروز رفتیم سونو و تو رو توی مانیتور دیدیم خیلی بزرگ شده بودی 7.18 سانت بودی. نمیدونی چقدر از دیدنت و شنیدن صدای تند قلبت ذوق زده شده بودیم.
بابایی صدای قلبتو ضبط کرده و تو خونه هی گوش میده و قربون صدقت میره. دیشب موقع خواب انقدر گوش کرد تا خوابش برد. راستی شیطون مامان نشون ندادی که دختری یا پسر؟ دکتر گفت 2 هفته دیگه معلوم میشه. ولی معلوم نیست دیگه کی بریم سونو. میترسم تو اذیت بشی نفسم. راستی چند روزه که وارد ماه چهارم جنینیت شدی نینی نازم. بهت تبریک میگم و امیدوارم 6 ماه باقی مونده رو هم خوب بگذرونی و سفت به دل مامان بچسبی.
خیلی دوست دارم و بعد از خدا و بابایی تنها امید و عشقمی.
سلام عزیز دل مامانی. امروز 12 هفتت کامل شد. درست 4 هفته از وقتی که شما رو توی سونو دیدیم میگذره. دلم واسه دوباره دیدنت و اینکه ببینم چقدر بزرگتر و نازتر شدی پر میزنه عزیزم. امروز با بابایی رفتیم دکتر و به خواهش من برام سونو هم نوشت و با معاینه گفت رشد شما خوب بوده. اومدیم واسه سونو نوبت گرفتیم که شنبه بریم. راستی هفته قبل که مادر جون و پدر جون و خاله ها اومده بودن خونمون با هم رفتیم رشت خونه خاله ریحانه. اونجا یکم خسته شدی چون رفتیم دهکده سنتی و هوا هم خیلی گرم شده بود. ولی تو نینی قوی هستی و فقط کمر مامان رو فشار میدی که درد بگیره . نفس مامان ، خوب بزرگ شو تا 6 روز دیگه که سونو داریم خودتو به مامان بابا نشون بدی و واسه ما خودتو لوس کنی. قربون اون دست و پای کوچولوت بره مامان. دوست دارم و عاشقتم.
سلام عزیز دل مامان. خوبی؟ من و بابایی دوشنبه رفتیم سونو و تو و قلب نازتو دیدیم که داشت تالاپ تالاپ میزد. خیلی کوچولو بودی( 1.71 سانتی متر). 8 هفته و یک روزت بود. الهی قربونت برم.
خوشگل مامان بابایی واسه عید فطر یه هفته مرخصی گرفت و ما اومدیم خونه پدر جون اینا. خیلی خوشحال شدن. راستی دیروز به خاله مینا و دایی حمید مامان هم گفتیم که تو توی دل مامانی. کلی ذوق کردن و خوشحال شدن.
امروز عید فطره ، عیدت مبارک نفس مامان. ایشاللا عید فطر بعدی صحیح و سالم و تپل و ناز تو بغل مامانی باشی و من و بابایی خنده ها و گریه هاتو ببینیم.
عسل مامان مواظب خودت باش و خوب رشد کن و زود بزرگ شو. دوست دارم و عاشقتم.
سلام عسل مامان. خوبی عزیزم؟ دلم برات یه ذره شده. پس کی میای بیرون که اون روی ماهتو ببینم؟!!!! عزیزم مامانی 25 ام که سه شنبه بود رفت سونوگرافی و برای اولین بار تو توی دل مامان دیده شدی و دیگه مطمئن شدم که هستی و مامان رو سر کار نذاشتی. دکی گفت سنت از اونی که فکر میکردیم کمتره و 6 هفته هستی . پس قلب کوچولوت دیده نشد و باید یه بار دیگه برم سونو. الهی قربونت برم تند تند بزرگ شو و قلبتو قوی کن که توی سونوی بعدی تالاپ تالاپ بزنه و دل مامان آروم بشه که تو سالمی. مامانی فدای اون قلب ناز و مهربونت بشه. راستی همون روز رفتیم خونه مامان و بابای باباییت و به اونا گفتیم که تو تو راهی. بعدم خاله ریحانه و خاله سمیه فهمیدن. همه خیلی خوشحالن. اومدن تو همه رو ذوق زده کرده. الانم سمیرا جون آبجی بابایی اومده پیشم که من زیاد کار نکنم و خسته نشم. الهی قربونت برم میبینی نیومده چقدر عزیز شدی. مامان جونم خیلی دوست دارم. مواظب خودت باش و قوی باش. بوس بوسسس بوسسسسس
سلام قشنگ مامان. خوبی عزیزم. امیدوارم دیروز توی راه شمال زیاد اذیت نشده باشی. مامان که خیلی کمرش درد گرفت. نفسم بالاخره بابایی اومد و ما شدیم یک خانواده شاد 3 نفره. خیلی خوشحالم که با همیم. دیروز بابایی نذاشت به هیچی دست بزنم گفت تو اذیت میشی. همه کارارو خودش تنهایی کرد. نمیدونی چقدر دوست داره. واست میمیره. به دنیا بیای دیگه چه کار میکنه؟!!!! 5 روز دیگه میرم سونوگرافی مامانی. تو رو خدا قلبتو قوی کن که تا اون موقع صداشو بشنوم. بعد از اون من و بابایی تصمیم داریم به مامان جون و باباجون و عمه هات هم بگیم که تو تو راه این دنیایی. مامان فدات بشه خوب رشد کن و زود بزرگ شو. دوست دارم نینی قشنگم. |
|